مادربزرگـــــم
مادربزرگـــــم هميشه ميگفت :
قلبت که بي نظم زد ،
بدون که عاشقي ...
اشکت که بي اختيار سرازير شد ،
بدون که دلتنگي ...
شبت که بي خواب گذشت ،
بدون که نگراني ...
روزت که بي شوق آغاز شد ،
بدون که نااميدي ...
سينه ات که بي جا آه کشيد ،
بدون که پُرحسرتي ...
دلت که بي دليل گرفت ،
بدون که تنهائــــــي ...
امروز تو نيستي مادربزرگ ، امّا ...
اما من به همهٔ اون حرفات رسيدم !
اي کاش قبل ِ رفتنت ،
چارهٔ اين وقتايي که
برام پيش بيني کردي
رو هم ميگفتــــــي ... !
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: بغض تنهاییپولتیکدربند احساس ...جدید
برچسبها: محيط زيست من